سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دلم تنگ معرفتشان است... - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
دلم تنگ معرفتشان است... - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دلم تنگ معرفتشان است... - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :424720
بازدید امروز : 27
 RSS 

 

   بسم الله پاسدار حرمت خون شهیدان    


....
 تو اوج گرما ، طرفای ظهر  بود که به خرمشهر رسیدیم....نمیدونم چرا تا پامون به شهر باز شد.. بغضی خفهگان گلومو گرفت...فکر کردم این فقط از جانب منه ..ولی نه هممونم اینو درک کرده بودیم
یه دفعه دختر داییم گوشیشو در اوورد...گفتم میخوای چی کار کنی..گفت میخوام به بچه محلمون زنگ بزنم..(منظورش آقای احمدی نژاد بود ، که دمش همیشه همیشه همیشه گرم)گفتم برو بابا بیخیال..این موقعه ظهر شاید خواب باشه....گفت فکر میکنی دارم شوخی میکنم..یعنی تا حالا اینجا نیومده ..وضعیت این شهر رو ندیده...وای انگار همین دیروز ..نه همین الان جنگ بوده.... یعنی اینا چه جوری دارن زندگی میکنند...واقعاً هم همینجوری بود..خود من هم دروغ نگم ..ترس ورم داشته بود..میگفتم نکنه الان حمله کنند....هنوز همون سوراخ روی دیوار ها که نشون از اون تیر هارو میداد...اون که بیخیال ..هنوز داربست ها مسجد جامع شون که تو عکس های یادگاری عزیزام دیده بودم ..بود..البته بعدش فهمیدیم..اون منطقه ای که بودیم همونجایی بود که باسه بازدید نگه داشته بودن....
ولی از هرچیش بگزریم ..مرام و معرفت و غیرت این جنوبیا..واقعه قابل پرستشه..البته تو این دورانی که همه ی مردانمان این سه لغت را فقط برای دیکته شب کودکانشان تلفظ میکنند.....مرام...معرفت...غیرت

سبزی امروز خرمشهر ، سرخی خون مردان و زنان و کودکانیست که خونین شهر را از دستان ابلیس زمان پس گرفتند...نامشان بر سپیده دمان روزگار زمین ثبت و ایران جاودان باد

 

پ ن : نمیدونم این چه ایام فاطمیه ای است..سداوصیما که ماشاالله بش..همون روز آهنگاشو شروع کرد..باشه آره راست میگی ..غم عزاداری به رنگ تن نی ..به رنگ دله..ولی کدوم بچه شیعه میتونه با رنگ غم دلش ، ماشین عروس تو عزای مادرش ببینه و هیچ نگه

پ ن : فلانی با چادر اومده بود
اولی: جدی؟////حتما میخواد از شوهرش طلاق بگیره..پاش به دادگاه بازشده
دومی:نه بابا شوهرش معتاد شده پاش به زندان باز شده

پ ن : یه پینوشت فوری فوتی....یکی از عزیزانم در به در دنبال ناشری میگرده باسه چاپ خاطرات جنگش..اگه کسی هست، یا کسی رو میشناسین ..ترو خدا خبر بدین..واجبه داغون.... خدا خیرتون بده ...وگرنه کلمونو  میکنند

پ ن :  تازه داشتم بت عادت میکردم...نمیدونم چرا اینجوری شد...شاید تمام زندگیمو باسه بدست آوردنت فنا کردم..تمام وجودمو ..تمام هستیمو....نمیدونم چی بش میگن....هر چی هس تمام اشک هامو باسه تو آغوش گرفتنت ریختم..باور کن نمیتونم دوریتو تحمل کنم..به چه زبونی بگم...نمیتونم بی تو بودنو باور کنم....ولی خودت گفتی هر آمدی رفتنی است...و من متنفر از این رفتن...قول دادی با رفتنت بیاید...
                                                 تو رفتی و او نیامد....
                                این جمعه آمد و او نیامد...این جمعه آمد و او نیامد

 

بلند بخوانید...بلند تر
قربون پهلوی شکستت ، به خاطر دل شکستم ، بده جواب اون نگاه خستم

خیلی دعامون کنید ..خیلی
یا علی

 

 



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:22 عصر روز جمعه 87 خرداد 3